اما
وقتی دلت بگیرد، دیگر فرقی نمی کند کجا باشی! دلت می خواهد که فقط بباری ...
گاهی به بهانه غرور به دنبال جایی هستی که هیچکس نباشد!
زیر باران، قدم زدن در یک خیابان بی انتها و یا تنها راندن در یک مسیر مشخص با گوش دادن به یک ترانه پر از غم و یا حکایت بالش خیس در پی جاری شدن اشک های شبانه ...
و حتی گاهی هم هر چقدر که غرور داشته باشی، میان هجمه نگاه ها که بغضت بگیرد، سر بر می گردانی، سکوت می کنی و لمس اشک هایی که نمی خواهی آشکار گردد ...
مثل همین حالا!
لابد تو هم خیلی دلت گرفته که می خواهی بباری ...
عشقم خیلی دوست دارم
نظرات شما عزیزان: